من و محرم و یه قصه و ...


مرا بنگر چگونه محو چشمان نگین بار توام!
چگونه از تمام روزها و شب هایم بدور افتاده ام.

محرم، ماه  سوگواری سرور و سالار همه ی ما تسلیت باد
می گن تو این ماه رخدادهای شگفت انگیزی می افته بیایید همه بهش ایمان داشته باشیم
باور داشته باشیم بیشتر از گریه کردن انجام اصول دین دل امام رو شاد می کنه البته این فقط نظر منه...

درویشی قصه ی زیر را تعریف می کرد:
یکی بود یکی نبود مردی بود که زندگی اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود
وقتی مرد ، همه می گفتند به بهشت رفته است ، آدم مهربانی مثل او ، حتماً به بهشت می رود .
در آن زمان ، بهشت هنوز به مر حله ی کیفیت فراگیر نرسیده بود و استقبال از او با تشریفات مناسب انجام نشد . فرشته ی نگهبانی که باید او را راه می داد ، نگاه سریعی به فهرست نام ها انداخت ، و وقتی نام او را نیافت ، او را به جهنم فرستاد.
در جهنم هیچ کس از آدم دعوت نامه یا کارت شناسایی نمی خواهد ، هر کس به آنجا برسد ،می تواند وارد شود . مرد وارد شد و آن جا ماند .
چند روز بعد ، شیطان با خشم به دروازه ی بهشت رفت و یقه ی فرشته ی نگهبان را گرفت و گفت:
" این کار شما تروریسم خالص است"
نگهبان که نمی دانست ماجرا از چه قرار است ، پرسید: چه شده؟
شیطان که از خشم قرمز شده بود ، گفت: " آن مرد را به جهنم فرستاده اید و آمده و کار و زندگی ما را به هم زده . از وقتی که رسیده ، نشسته و به حرف های دیگران گوش می دهد و به درد و دلشان می رسد . حالا همه دارند در جهنم با هم گفت و گو می کنند ، یکدیگر را درآغوش می کشند و می بوسند . جهنم جای این کارها نیست !  لطفاً این مرد را پس بگیرید.
وقتی قصه به پایان رسید ، درویش گفت:
" با چنان عشقی زندگی کن که حتی اگر بنا به تصادف ، در جهنم افتادی ، خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند"